دلم تب دار است ...این برای علی اصغر (ع)
صدای لا لایی می یاد...گوشه کنار شهرمون
دستانم را زیر باران می گیرم تا از اب باران پر شود...این آب برای رقیه(س)...مشتم را خالی میکنم...
دوباره دستم را زیر باران می گیرم...این برای سکینه(س)...این یکی برای قاسم(ع)...این یکی برای
علی اکبر(ع)...این برای مولایم حسین(ع)...این برای ابالفضل(ع)...مشتم را بار دیگر پر میکنم...این برای...
آب را رها میکنم .یک قطره ازباران را به سر انگشت میگیرم .این برای علی اصغر(ع) بس بود...
"خدا خواست تو بیایی.درست لحظه ای که تاریخ در آستانه یک اتفاق سرخ بود"
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی