آرمانآرمان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

آرمان دهقانی،عشق کوچولوی ما

دیگرچیزی تا دو سالگیت نمانده ..

جان دل م ؛ 21ماهگی ات مبارک گل گندم من. 1 سال و 9ماهه ی شیرین من .. دیگر چیزی تا دو سالگیت نمانده آقای کوچک.. دوســــتت دارم ! به اندازه ی تمام ثانیه های این 1 سال و 9 که گذرانده ایم ، دوستت دارم ... به اندازه ی تماااااام دنیا         و حالا، کلی بزرگ شده ای و فهیم، بیش از هر زمان دیگری. آزمون و خطا کردنت، این منظم بودن بی مثال ات، این مهربانی و تکرار کردن هایت را، همه شان را محو ام، محــــو تماشا.              حساسیت...
9 آذر 1393

6محرم1393

برایم جالب بود صبح که از خواب بیدار شدی اولین چیزی که از مادر درخواست کردی آب بود.. و این پیمانی بود که در آنجا همه با هم بستیم: یا صاحب الزمان،فرزندم را نذر یاری قیام تو می کنم. ان شا الله     ...
15 آبان 1393

یک روز عالی در کوه

با اینکه انتظار داشتیم هواخنک تر باشه اما با نسیم ملایمی که می وزید هوا حسابی عالی و دلپذیر شده بود پسری کلی بهت خوش گذشت،در طول مسیر که حرکات ایروبیک داشتی و وقتی هم که رسیدیم،هر طرف رو نگاه میکردی میگفتی بع بعی نیست در حال تماشای بزهای کوهی که در ارتفاعات زندگی می کنند(خداروشکر که بلاخره یه بع بعی توراه دیدیم،وگرنه نمیدونم چطوری می خواستیم برگردیم قشنگی های خدا تمومی نداره ،به یه قسمتی از کوه رسیدیم که انگار ابرا زیر پاته شما هم در مسیر برگشت در حالیکه طبیعت زیبای خدا رو نشونم میدادی و میگفتی این چیه این چیه این چیه به خواب رفتی (یه چیزی که خیلی دلم می خواست برات عکسشو بزارم لحظه  غروب خورشید بود که اون ...
12 مهر 1393

ریاضت..

این روزها هر دو مون به قول گفتنی داریم ریاضت میکشیم،نمی دونم آخرش کی طاقتش زودتر تموم میشه.من یا تو؟؟ ...
28 شهريور 1393

آسودگی خاطر

خدای مهربونم شکرت.امروزگچ دست آرمان رو باز کردیم.و البته با توصیه های پزشک یه سری مراقبت ویژه هم باید انجام بشه .بلاخره بعد 16 روز می تونم یه نفس آسوده بکشم. عزیز دلم  بیشتر مراقب خودت باش،خیلی دوست دارم..خیلی زیاد..   ...
22 شهريور 1393

روزهای پراز دلهره و نگرانی من

امروز دقیقا 1سال و 6 ماه و 17روزه هستی و 14 روز از روزی که آرنج دست چپت آسیب دید میگذره،هر چند خداروشکر دچار شکستگی نشدی اما در رفتگی و ترک نسبتا عمیق دوتا از استخونای دستت باعث شد که به اتاق عمل بری و دستتو گچ بگیرن.بماند که این روزها چقدر سخت گذشت برای هردویمان، درد کشیدی و همین طور من .و تبعات ان هنوز هم ادامه دارد، اما خدارا شکر روحیه ات خوب است و من به همین دلخوشم           ...
22 شهريور 1393

بهترین بهترین من..

پسرم،نور چشمم،پاره ی تنم..     وصف ناپذیر است  زماني که به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبي! دنیای من گرد آمده درچشمان پرازخنده ات.. شیرین من، من هرروز بیشتر عاشق آن چشمان نازنینت میشوم . ا ین روزها ... گاهی صد بار دست های کوچکش را می گیرم و نگاه می کنم . به ناخن هایش ، بند های انگشتانش و  می بوسمشان ...   انگار خدا را در مشت های کوچک پسرم پیدا کرده ام . به چشم های او بوسه می زنم . به لبانش چشم میدوزم و به مروارید های سفیدی که تازه مهمان دهان زیبایش شده. .   با او بازی می کنم و در آغوش می فشارمش و روزی هزار بار خالق بی همتا را شکر م...
31 مرداد 1393